خوشه اشک
قفسی باید ساخت
هر چه در دنیا گنجشگ وقناری هست،
با پرستوها ،
وکبوترها
همه را باید یک جا به قفس انداخت !
روزگاری ست که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است .
که چرا
به حریم حرم جت ها خصمانه تجاوز شده است !
روزگارست که خوبی خفته ست
وبدی بیدار است .
وهیاهوی قناری ها ،
خواب جت ها را آشفته ست!
غزل (( حافظ))را می خوانم:
((مزرع سبز فلک دیدم وداس مه نو))
تا به آنجا که وصیت می کرد :
((گر روی پاک ومجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو ))
دلم از نام مسیحا لرزید
ازپس پرده اشک
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سر خم شده بر سینه ،که باز
به نکو کاری ، پاکی ،خوبی
عشق می ورزید .
وپسرهایش را
که چه سان ((پاک ومجرد ))!به فلک تاخته اند
و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند
وبرادرها راخانه بر انداخته اند !
دود در(( مزرعه سبز فلک)) جاری ست .
تیغه نقره(( داس مه نو)) زنگاری ست ،
وانچه(( هنگام درو))حاصل ماست؛
لعنت ونفرت وبیزاری ست !
روزگاری ست که خوبی خفته ست
وبدی بیدار است
وغزل های قناری ها
خواب جت ها را اشفته ست
غزل ((حافظ))را می بندم
از پس پرده اشک ،
خیره در مزرعه خشک فلک می نگرم
می بینم :
در دل شعله ودود
میشود ((خوشه اشک ))خاموش !
پیش خود می گویم :
عهد خود رایی وخود کامی ست
عصرخون آشامی ست ،
که درخشنده تر از خوشه پروین سپهر
خوشه اشک یتیمان ویتنامی ست !
فریدون مشیری
|